«به نام خدا داریوش هستم،
از بچگی بزرگ شدم،
تو بیمارستان به دنیا اومدم،
صادره از شهرمون،
همونجا بزرگ شدم،
چند سال سن دارم،
بابام مرد بود،
تو دوران کودکیم بچه بودم
، با رفیقام دوست شده بودم،
بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم،
تو خونمون زندگی می کنیم،
تا حالا نمردم و ...»
برای اطلاعات بیشتر برید به پروفایلم....
اگه دوس داشتین نظر بدین اگه دوس نداشتین نع !!!
تبادل لینک آزاده ...
همه جوه عاشقه خنده های نازتونم
در ضمن نظر خصوصی نذارید که عمومی میشه ...
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر هم هست
بعله !!!
میگم اگر وقت کردید محض تست کیبوردتون هم که شده یه کامنتی بزارید!
به خاطر خودتون میگم...!
می ترسم یه وقت کیبوردتون جلبک ببنده!!!
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم، یک نوع املاء بود به نام "املاء پاتخته اى" ، در نوع خودش عذابى بود الیم! براى کسى که پاى تخته مى رفت یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملاءعام.. و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم